بلبل خوش سراي شد مطرب مجلس چمن
بلبل خوش سراي شد مطرب مجلس چمن
شاعر : خواجوي کرماني
مطربهي سراي شد بلبل باغ انجمن بلبل خوش سراي شد مطرب مجلس چمن زانکه زبانه ميزند شمع زمردين لگن خادم عيشخانه کو تا بکشد چراغ را مطرب نغمه ساز گو راه معاشران بزن ساقي دلنواز گو داد صبوحيان بده باد صبا ببوي گل رو بچمن نهد چو من هر سحري که نسترن پرده ز رخ برافکند نيست ترا بجز ميان يک سر موي بر بدن نيست مرا بجز بدن يک سر موي در ميان وي چو دل منت دهان بلکه در آن دهان سخن اي چو تن منت ميان بلکه در آن ميان گمان هيچ نگفت هر که او هيچ نگفت از آن دهن هيچ نديد هر که او هيچ نديد از آن ميان خون جگر فرو چکد گر بفشاريم کفن روز جزا چو از لحد بر عرصاتم آورند خواجو از آنکه سنبلش بوي دهد بنسترن مرغ ببوي نسترن واله و مست ميشود