اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن

اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن شاعر : خواجوي کرماني راستي را چون قدت سروي نديدم در چمن اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن و آهوان نخجير آن ترکان مست تيغ زن زنگيان سودائي آن هندوان دل سياه جسمت اندر پيرهن چون جان شيرين در بدن رويت از زلف سيه چون روز روشن در طلوع مي‌رود آب فرات از چشم دريا بارمن تا برفت از چشمم آن ياقوت گوهر پاش تو شد تنم ماننديک تار قصب در پيرهن بسکه برتن پيرهن کردم قبا از درد عشق مشک اذفر خون شود در ناف آهوي ختن ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن
اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن
اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن

شاعر : خواجوي کرماني

راستي را چون قدت سروي نديدم در چمناي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن
و آهوان نخجير آن ترکان مست تيغ زنزنگيان سودائي آن هندوان دل سياه
جسمت اندر پيرهن چون جان شيرين در بدنرويت از زلف سيه چون روز روشن در طلوع
مي‌رود آب فرات از چشم دريا بارمنتا برفت از چشمم آن ياقوت گوهر پاش تو
شد تنم ماننديک تار قصب در پيرهنبسکه برتن پيرهن کردم قبا از درد عشق
مشک اذفر خون شود در ناف آهوي ختنگر صبا بوئي ز گيسويت بترکستان برد
پيش روي چون گلت بر لاله خندد نسترنصبحدم در صحن بستان گر براندازي نقاب
گشته‌ام مانند يک مو وندران مو صد شکنتاگرفتار سر زلف سياهت گشته‌ام
همچو گل بر تن ز بيخويشي بدراند کفنگر نسيم سنبلت برخاک خواجو بگذرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما