هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين

هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين شاعر : خواجوي کرماني گو بيا در عالم جان جان عالم را ببين هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين آستين برآسمان افشان و دامن بر زمين ايکه در کوي محبت دامن افشان مي‌روي چين زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چين چنگ در زنجير گيسوي نگاري زن که هست دست مستي از سرهستي مکش در آستين رخت هستي از سرمستي بنه برآستان يا چو شادي دلنشان شو يا چو انده دلنشين بگذر از اندوه و شادي وز دو عالم غم مدار مي‌کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمين...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين
هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين
هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين

شاعر : خواجوي کرماني

گو بيا در عالم جان جان عالم را ببينهرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين
آستين برآسمان افشان و دامن بر زمينايکه در کوي محبت دامن افشان مي‌روي
چين زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چينچنگ در زنجير گيسوي نگاري زن که هست
دست مستي از سرهستي مکش در آستينرخت هستي از سرمستي بنه برآستان
يا چو شادي دلنشان شو يا چو انده دلنشينبگذر از اندوه و شادي وز دو عالم غم مدار
مي‌کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمينمي‌کشد ابروي ترکان برشه خاور کمان
کانکه مومن باشد ايمانش کجا باشد بدينکافرم گر دين پرستي در حقيقت کفر نيست
مهربان از مهر فارغ باشد و ايمن ز کينگر کشند از راه کينش ور کشند از راه مهر
جنت ما کوي خمارست و شاهد حور عينحور و جنت بهر دينداران بود خواجو وليک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط