خوشا کشته برطرف ميدان او

خوشا کشته برطرف ميدان او شاعر : خواجوي کرماني بخون غرقه در پاي يکران او خوشا کشته برطرف ميدان او کنم ديده را جاي پيکان او خدنگي که گردد ز شستش رها حريصست بر تير باران او بشمشير کشتن چه حاجت که صيد که قربان شوم پيش قربان او برآنم چو شرطست درکيش ما کنون خون شد از درد هجران او مرا در جهان خود دلي بود و بس که حدي ندارد بيابان او ره کعبه‌ي وصل نتوان بريد ز جان بگذرد تير مژگان او گرت جوشن از زهد و تقوي بود ثباتي ندارد چو پيمان او ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خوشا کشته برطرف ميدان او
خوشا کشته برطرف ميدان او
خوشا کشته برطرف ميدان او

شاعر : خواجوي کرماني

بخون غرقه در پاي يکران اوخوشا کشته برطرف ميدان او
کنم ديده را جاي پيکان اوخدنگي که گردد ز شستش رها
حريصست بر تير باران اوبشمشير کشتن چه حاجت که صيد
که قربان شوم پيش قربان اوبرآنم چو شرطست درکيش ما
کنون خون شد از درد هجران اومرا در جهان خود دلي بود و بس
که حدي ندارد بيابان اوره کعبه‌ي وصل نتوان بريد
ز جان بگذرد تير مژگان اوگرت جوشن از زهد و تقوي بود
ثباتي ندارد چو پيمان اوبه دوران او توبه‌ي اهل عشق
که مستند از چشم مستان اوز مستان او هوشمندي مجوي
که از دست رفتم ز دستان اومگر او کنون دست گيرد مرا
نپيچم سر از خط فرمان اوگرم چون قلم تيغ بر سر زند
چو شد کشته خواجو بميدان اوشهيدست و غازي بفتوي عشق
گواهست بر درد پنهان اوچه حاجت که پيدا بگويد که اشک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط