خسرو گل بين دگر ملک سکندر يافته
خسرو گل بين دگر ملک سکندر يافته
شاعر : خواجوي کرماني
باز بلبل باغ را طاوس پيکر يافته خسرو گل بين دگر ملک سکندر يافته دشت را از روضهي فردوس خوشتر يافته طائر ميمون ميناي فلک يعني ملک تبشي و منغر بدست از نقره و زر يافته مي پرستان قدح کش نرگس سرمست را همچو انفاس مسيحا روح پرور يافته عالم خاکي نسيم باد عنبر بيز را از شقايق فرش غبرا را معصفر يافته خضر خضرا پوش علوي آنکه خوانندش سپهر چون فريدون افسر جمشيد برسر يافته غنچه کو را اهل دل ضحاک ثاني مينهند مرغ را رامين گل را ويس دلبر يافته آسماني گشته فرش خاک و طرف گلشنش از شکوفه آسماني پر ز اختر يافته مبد زرد گلستان آنکه خيري نام اوست جام زرين بر کف سيمين عبهر يافته در چمن هر کوچو من سرمست و حيران آمده بادهي جانبخش را با جان برابر يافته وانکه چون خواجو دل و دين داده از مستي بباد همچو بزم شاه جم جام مظفر يافته ميکشان صحن بستانرا ز بس برگ و نوا