اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتادهشاعر : خواجوي کرماني چنبر جعد تو از عنبر ناب افتادهاي سر زلف تو درحلقه و تاب افتادهآتشي در دل بريان کباب افتادهبي نمکدان عقيق لب شور انگيزتهمچو من نرگس سرمست خراب افتادهچشم مخمور ترا ديده و برطرف چمنورق مردمک ديده در آب افتادهتا غبار خط ريحان تو برگل ديدهآب در ديدهي گريان سحاب افتادهدلم از مهر رخت سوخته وز دود دلمبهوا رفته و در چنگ عقاب افتادهسوي گيسوي گرهگير تو مرغ دل منهوسي در سر پر شور شراب افتادهقدح از دست تو در خنده و از لعل لبتدل محنت زده در چنگ رباب افتادهبي نوايان جگر سوخته را بين چون دعدهمچو گيسوي تو در حلقه و تاب افتادهشد ز سوداي تو موئي تن خواجو و آن موي