اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده

اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده شاعر : خواجوي کرماني چنبر جعد تو از عنبر ناب افتاده اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده آتشي در دل بريان کباب افتاده بي نمکدان عقيق لب شور انگيزت همچو من نرگس سرمست خراب افتاده چشم مخمور ترا ديده و برطرف چمن ورق مردمک ديده در آب افتاده تا غبار خط ريحان تو برگل ديده آب در ديده‌ي گريان سحاب افتاده دلم از مهر رخت سوخته وز دود دلم بهوا رفته و در چنگ عقاب افتاده سوي گيسوي گرهگير تو مرغ دل من هوسي در سر پر شور...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده
اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده
اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده

شاعر : خواجوي کرماني

چنبر جعد تو از عنبر ناب افتادهاي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده
آتشي در دل بريان کباب افتادهبي نمکدان عقيق لب شور انگيزت
همچو من نرگس سرمست خراب افتادهچشم مخمور ترا ديده و برطرف چمن
ورق مردمک ديده در آب افتادهتا غبار خط ريحان تو برگل ديده
آب در ديده‌ي گريان سحاب افتادهدلم از مهر رخت سوخته وز دود دلم
بهوا رفته و در چنگ عقاب افتادهسوي گيسوي گرهگير تو مرغ دل من
هوسي در سر پر شور شراب افتادهقدح از دست تو در خنده و از لعل لبت
دل محنت زده در چنگ رباب افتادهبي نوايان جگر سوخته را بين چون دعد
همچو گيسوي تو در حلقه و تاب افتادهشد ز سوداي تو موئي تن خواجو و آن موي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط