بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره

بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره شاعر : خواجوي کرماني که دارد از غم هجرت دلي بصد پاره بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره چو تاب مهر تحمل نمي‌کند خاره چگونه تاب تجلي عشقت آرد دل ببام ديده برآيد روان بنظاره دلم چوخيل خيال تو در رسد با خون که بي تو هست مرا خود دلي جگرخواره مرا جگر مخور اکنون که سوختي جگرم که هست جعد تو هر تار ازو شبي تازه حجاب روز مکن زلف را چو مي‌داني سرشک مردم چشمست و رنگ رخساره بجاي گوهر وصل تو وجه سيم و زرم که در هوا طيران...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره
بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره
بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره

شاعر : خواجوي کرماني

که دارد از غم هجرت دلي بصد پارهبساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره
چو تاب مهر تحمل نمي‌کند خارهچگونه تاب تجلي عشقت آرد دل
ببام ديده برآيد روان بنظارهدلم چوخيل خيال تو در رسد با خون
که بي تو هست مرا خود دلي جگرخوارهمرا جگر مخور اکنون که سوختي جگرم
که هست جعد تو هر تار ازو شبي تازهحجاب روز مکن زلف را چو مي‌داني
سرشک مردم چشمست و رنگ رخسارهبجاي گوهر وصل تو وجه سيم و زرم
که در هوا طيران مي کند چو طيارهدلم ببوي تو بر باد رفت و مي‌بينم
چو نيست از رخ آنماه مهربان چارهضرورتست ببيچارگي رضا دادن
نه همچو بيخبران حظ نفس امارهمراد خواجو ازو اتصال روحانيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط