بساز چارهي اين دردمند بيچاره شاعر : خواجوي کرماني که دارد از غم هجرت دلي بصد پاره بساز چارهي اين دردمند بيچاره چو تاب مهر تحمل نميکند خاره چگونه تاب تجلي عشقت آرد دل ببام ديده برآيد روان بنظاره دلم چوخيل خيال تو در رسد با خون که بي تو هست مرا خود دلي جگرخواره مرا جگر مخور اکنون که سوختي جگرم که هست جعد تو هر تار ازو شبي تازه حجاب روز مکن زلف را چو ميداني سرشک مردم چشمست و رنگ رخساره بجاي گوهر وصل تو وجه سيم و زرم که در هوا طيران...