برآمد ماهم از ميدان سواره

برآمد ماهم از ميدان سواره شاعر : خواجوي کرماني ز عنبر طوق و از زر کرده ياره برآمد ماهم از ميدان سواره ولي ما غرقه‌ي خون بر کناره گرفته از ميان ماکناري خيال زلف او شبهاي تاره شود در گردن جانم سلاسل مگر در روز مي‌بينيم ستاره برويم گر بخندد چرخ گويد کنم در گوشه‌ي چشمش نظاره چو در خاکم نهند از گوشه‌ي چشم برش چون سيم و دل چون سنگ خاره تعالي‌الله چنان زيبا نگاري ز چشم من بيفتد لعل پاره چو در طرف کمر بند تو بينم کنم برخاک کويت استخاره...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برآمد ماهم از ميدان سواره
برآمد ماهم از ميدان سواره
برآمد ماهم از ميدان سواره

شاعر : خواجوي کرماني

ز عنبر طوق و از زر کرده يارهبرآمد ماهم از ميدان سواره
ولي ما غرقه‌ي خون بر کنارهگرفته از ميان ماکناري
خيال زلف او شبهاي تارهشود در گردن جانم سلاسل
مگر در روز مي‌بينيم ستارهبرويم گر بخندد چرخ گويد
کنم در گوشه‌ي چشمش نظارهچو در خاکم نهند از گوشه‌ي چشم
برش چون سيم و دل چون سنگ خارهتعالي‌الله چنان زيبا نگاري
ز چشم من بيفتد لعل پارهچو در طرف کمر بند تو بينم
کنم برخاک کويت استخارهوضو سازم به آب چشم و هر دم
بجز بيچارگي با او چه چارهاگر عشقت بريزد خون خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.