اي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي

اي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي شاعر : خواجوي کرماني وي چشمه‌ي کوثر ز لب لعل تو آبي اي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي در ديده‌ي بيدار من دلشده خوابي شبهاست که از حسرت روي تو نيايد مانند تذوري که بود صيد عقابي مرغ دلم افتاد بدام سر زلفت گر برفکني در شب تاريک نقابي مردم همه گويند که خورشيد برآمد درياب که بالاتر از اين نيست ثوابي گر کارم از آن سرو خرامنده کني راست هر لحظه کني با من بيچاره عتابي هر روز کشي بر من دلسوخته کيني کس نشنود از...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي
اي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي
اي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي

شاعر : خواجوي کرماني

وي چشمه‌ي کوثر ز لب لعل تو آبياي روضه‌ي رضوان ز سر کوي تو بابي
در ديده‌ي بيدار من دلشده خوابيشبهاست که از حسرت روي تو نيايد
مانند تذوري که بود صيد عقابيمرغ دلم افتاد بدام سر زلفت
گر برفکني در شب تاريک نقابيمردم همه گويند که خورشيد برآمد
درياب که بالاتر از اين نيست ثوابيگر کارم از آن سرو خرامنده کني راست
هر لحظه کني با من بيچاره عتابيهر روز کشي بر من دلسوخته کيني
کس نشنود از همنفسان بوي کبابيدر ميکده گر ديده مرا دست نگيرد
بر کف ننهد هيچکسم جام شرابيبر خوان غمت تا نزنم آه جگر سوز
بر رخ زندم دمبدم از ديده گلابيهم مردم چشمست که از روي ترحم
تا بنگري از هر طرفي مست و خرابيدر نرگس عاشق کش ميگون نظري کن
از چنگ برون برد بواز ربابيفرياد که آن ماه مغني دل خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.