زهي اشکم ز شوق لعل ميگون تو عنابي شاعر : خواجوي کرماني مرا درياب و آب چشم خون افشان که دريابي زهي اشکم ز شوق لعل ميگون تو عنابي که بر نيل و نمک پوشد قباي موج سيمابي تو گوئي لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه کنارم از چه رو گردد ز خون ديده عنابي اگر عناب دفع خون کند از روي خاصيت بدان ماند که در آبان نشيند ژاله برآبي ز شوق سيب سيمينت سرشکم بر رخ چون زر چرا هر روز چون خورشيد بر بامي دگر تابي چرا هرلحظه چون طاوس در بوم دگر گردي چگونه فتنه بيدارست...