به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد

به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد شاعر : سعدي ز خستگي که درين نوبت اتفاق افتاد به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد طلوع اختر سعدش هنوز جان مي‌داد چو ماه دولت بوبکر سعد افل شد بقاي سعد ابوبکر سعد زنگي باد اميد امن و سلامت به گوش دل مي‌گفت که دست جور زمان داغ ديگرش بنهاد هنوز داغ نخستين درست ناشده بود نه آن حديث که هرگز برون شود از ياد نه آن دريغ که هرگز به در رود از دل وفا نمي‌کند اين سست مهر با داماد عروس ملک نکوروي دختريست وليک که هرکجا...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد
به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد
به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد

شاعر : سعدي

ز خستگي که درين نوبت اتفاق افتادبه اتفاق دگر دل به کس نبايد داد
طلوع اختر سعدش هنوز جان مي‌دادچو ماه دولت بوبکر سعد افل شد
بقاي سعد ابوبکر سعد زنگي باداميد امن و سلامت به گوش دل مي‌گفت
که دست جور زمان داغ ديگرش بنهادهنوز داغ نخستين درست ناشده بود
نه آن حديث که هرگز برون شود از يادنه آن دريغ که هرگز به در رود از دل
وفا نمي‌کند اين سست مهر با دامادعروس ملک نکوروي دختريست وليک
که هرکجا که سريريست مي‌رود بر بادنه خود سرير سليمان به باد رفتي و بس
همان ولايت کيخسروست و تور و قبادوجود خلق بدل مي‌شود وگرنه زمين
نگفته‌اند که با هيچکس به عهد استادشنيده‌ايم که با جمله دوستي پيوست
عجبتر آنکه نگشتند هيچ يک استادچو طفل با همه بازيد و بي‌وفايي کرد
ولي چه سود که در سنگ مي‌کشد فرهادبدين خلاف ندانم که ملک شيرينست
همي روند چنانک آمدند مادرزادز مادر آمده بي‌گنج و ملک و خيل و حشم
خداي پاک به فضل و کرم بيامرزادروان پاک ابوبکر سعد زنگي را
که اعتماد بقا را نشايد اين بنيادهمه عمارت آرامگاه عقبي کرد
گداي خرمن ديگر کسان بود مرداداگر کسي به سپندارمذ نپاشد تخم
که شمعدان مکارم ز پيش بفرستاداميد هست که روشن بود بر او شب گور
جزاي خير دهادش که داد خير بدادبه روز عرض قيامت خداي عزوجل
همين قياس بکن گر کسي کند بيدادبکرد و با تن خود کرد هر چه از انصاف
که حکم را همه وقتي ملازمست نفاذکسان حکومت باطل کنند و پندارند
غلام بندگي و گردن از گنه آزادهزار دولت سلطاني و خداوندي
به يکدگر برود همچو دجله در بغدادگر آب ديده‌ي شيرازيان بپيوندد
نکرده‌اند شناسندگان ز حق فريادولي چه فايده از گردش زمانه نفير
بقاي سرو روان باد و سايه‌ي شمشاداگر ز باد خزان گلبني شکفته بريخت
هنوز پشت سعادت به مسندست سعادهنوز روي سلامت به کشورست وعيد
به هفت ساله دهد بخت و دولت از هفتادکلاه دولت و صولت به زور بازو نيست
دران قبيله که خردي بود بزرگ نهادبه خدمتش سر طاعت نهند خرد و بزرگ
حيات او به سر آمد دوام عمر تو بادقمر فرو شد و صبح دوم جهان بگرفت
که هر که کار نبست اين سخن جهان نگشادگشايشت بود ار پند بنده گوش کني
که من نمانم و گفت منت بماند يادهمان نصيحت جدت که گفته‌ام بشنو
که سالها بودت خاندان و ملک آباددلي خراب مکن بي‌گنه اگر خواهي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.