گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني

گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني شاعر : سنايي غزنوي ظنم نه چنان بود که با ما تو چنيني گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني بر ديده‌ي خويشت بنشانم ننشيني بر آتش تيزم بنشاني بنشينم اي بس که بپويي و مرا باز نبيني اي بس که بجويي تو مرا باز نيابي هم دوست‌تر از من نبود هر که گزيني با من به زباني و به دل باد گراني من بر سر مهرم تو چرا بر سر کيني من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزيني تو يار نخستين من و باز پسيني گويي دگري گير مها شرط نباشد ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني
گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني
گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني

شاعر : سنايي غزنوي

ظنم نه چنان بود که با ما تو چنينيگفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني
بر ديده‌ي خويشت بنشانم ننشينيبر آتش تيزم بنشاني بنشينم
اي بس که بپويي و مرا باز نبينياي بس که بجويي تو مرا باز نيابي
هم دوست‌تر از من نبود هر که گزينيبا من به زباني و به دل باد گراني
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کينيمن بر سر صلحم تو چرا جنگ گزيني
تو يار نخستين من و باز پسينيگويي دگري گير مها شرط نباشد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط