اي به يک ضربت ربوده جان دشمن از بدن | | اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن |
وي به نوک نيزه کرده شمع فرعونان لگن | | اي به تيغ تيز رستاخيز کرده روز جنگ |
کردي از نوک سنانت عالمي را پر سنن | | از براي دين حق آباد کرده شرق و غرب |
هر که «لا» ميگفت وي را ميزدي بر جان و تن | | تيغ «الا الله» زدي بر فرق «لا» گويان دين |
تا نکردي لات را شهمات و عزارا حزن | | تا جهان خالي نکردي از بتان و بت پرست |
شاد باش اي شاه دينپرور چراغ انجمن | | تيغ ننهادي ز دست و درع ننهادي ز پشت |
دين نپوشيدي لباس ايمني بر خويشتن | | گر نبودي زخم تيغ و تيرت اندر راه دين |
کافري از جور دين بر خود بدرد پيرهن | | لاجرم اکنون چنان کردي که در هر ساعتي |
پيش چشم دشمنانت خون همي آيد لبن | | مرحبا اي مهتري کز بيم نيغت در جهان |
ناصر دين هدي و قاهر کفر و وثن | | فرش کفر از روي عالم در نوشتي سر بسر |
اي امير نام گستر وي سوار نيزه زن | | کهترانت را سزد گر مهتري دعوي کنند |
کو به ميدان خطر سازد براي دين وطن | | هيچ کس را در جهان اين مايهي مردي نبود |
آن همه مخوف را موقوف کردي در زمن | | راه دين بودست مخوف از ابتدا ليکن به جهد |
طبل و منجوق و عراده نيزه و خود و مجن | | از براي نصرت دين ساختي هر روز و شب |
برگ بيبرگي نداري لاف درويشي مزن | | پاي اين مردان نداري جامهي ايشان مپوش |
همچنان کز بيم خصمي تند مردي ممتحن | | روز حرب از هيبت تيغت بلرزيدي زمين |
کاه گشتي در زمان گر کوه بودي کرگدن | | ذوالفقارت گر بديدي کرگدن در روز جنگ |
تختهاشان تخته کردي حلههاشان را کفن | | سرکشان را سر بسر نابود کردي در جهان |
نيست کس را در جهان جز مر ترا اي بوالحسن | | اين جلال و اين کمال و اين جمال و منزلت |
هر دلي کو عشقت اندر جان ندارد مقترن | | هر دلي کو مهرت اندر دل ندارد همچو جان |
لايزالي ماند اندر نار با گرم و حزن | | روي جنات العلي هرگز نبيند بي خلاف |
گر نبودي رنگ و بويت گل نبودي در چمن | | گر نبودي روي و مويت هم نبودي روز و شب |
هم نخواهد بود هرگز چون تويي در هيچ فن | | چون تو صاحب دولتي هرگز نبودي در جهان |