حق که اين روي دلستان به تو داد
حق که اين روي دلستان به تو داد
شاعر : سيف فرغاني
پادشاهي نيکوان به تو داد حق که اين روي دلستان به تو داد که جهان آفرين جهان به تو داد در جهان هر چه ميخوهي ميکن بنده خود را از آن ميان به تو داد در جهان نيکوان بسي بودند چشم و ابروي تو نشان به تو داد دل گم گشته باز ميجستم به تو زنده است هر که جان به تو داد مرغ مرده است دل که صيد تو نيست که دل و جان عاشقان به تو داد حسن روي تو بيش از اين چه کند معني خويش در نهان به تو داد آفتاب ار چه صورتش پيداست وز زمين تا به آسمان به تو داد ز آسمان تا زمين گرفت به خود گر بدوزخ بري عنان به تو داد هر که يک روز در رکاب تو رفت اينچنين دولت جوان به تو داد بخ بخ اي دل که دوست در پيري بوسه ني، عمر جاودان به تو داد روي ني، شمس غيب با تو نمود از دو لعل شکر فشان به تو داد آن حياتي که روح زنده بدوست سگ درون رفت و آستان به تو داد بر در دوست سيف فرغاني مغز خوردند و استخوان به تو داد بر سر خوان لطف او اصحاب دل به غير تو و زبان به تو داد آنکه عشقش به روح جان بخشد