رفتي و نام تو ز زبانم نميرود
رفتي و نام تو ز زبانم نميرود
شاعر : سيف فرغاني
و انديشهي تو از دل و جانم نميرود رفتي و نام تو ز زبانم نميرود الا بدين حديث زبانم نميرود گرچه حديث وصل تو کاري نه حد ماست از پيش خاطر نگرانم نميرود تو شاهدي نه غايب ازيرا خيال تو کاين عذر بيش با همگانم نميرود گريم ز درد عشق و نگويم که حال چيست کز حوض قالب آب روانم نميرود خوني روانه کردهام از ديده وين عجب از خاک درگه تو نشانم نميرود چندان چو سگ به کوي تو در خفتهام که هيچ هرگز حلاوتش ز دهانم نميرود ذکر لب تو کردهام اي دوست سالها آبي بده که دست به نانم نميرود از مشرب وصال خود اين جان تشنه را جز بر تو اي نگار گمانم نميرود دانم يقين که ماه رخي قاتل من است اينم همي نيايد و آنم نميرود آبم روان ز ديده و خوابم شده ز چشم ناخوانده آيد و چو برانم نميرود از سيف رفت صبر و دل و هردم اندهي