چو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش

چو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش شاعر : سيف فرغاني شد آب لطف روان از لب چه ذقنش چو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش که هست همچو شکر مغز پسته‌ي دهنش از آنش آب دهن چون جلاب شيرين است کشيده تير مژه نرگس سپه شکنش گشاده شست جفا ابروي کمان شکلش که دل نگيرد همچون هدف به خويشتنش کمان ابروي او تير غمزه‌اي نزند مهي که مطلع حسن است جيب پيرهنش بر آفتاب کجا سايه افگند هرگز چو در پياله شراب از قرابه‌ي بدنش برهنه گر شود آب روان جان بيني به زير موي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش
چو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش
چو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش

شاعر : سيف فرغاني

شد آب لطف روان از لب چه ذقنشچو شد به خنده شکر بار پسته‌ي دهنش
که هست همچو شکر مغز پسته‌ي دهنشاز آنش آب دهن چون جلاب شيرين است
کشيده تير مژه نرگس سپه شکنشگشاده شست جفا ابروي کمان شکلش
که دل نگيرد همچون هدف به خويشتنشکمان ابروي او تير غمزه‌اي نزند
مهي که مطلع حسن است جيب پيرهنشبر آفتاب کجا سايه افگند هرگز
چو در پياله شراب از قرابه‌ي بدنشبرهنه گر شود آب روان جان بيني
به زير موي چو شعر سيه، حرير تنشچو زير برگ بنفشه گل سپيد بود
که باربند عبير است زلف چون رسنشبه زير هر شکنش عنبر است خرواري
به زير خاک شهيدان سوخته کفنشميان آتش شوقند و آب ديده هنوز
چو آب حيوان ناگاه بود يافتنشمرا که در طلبش خضروار مي‌گشتم
«رها نمي‌کند ايام در کنار منش»کجا رسم ز لب او به بوسه‌اي چو دمي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط