اي شکر لب نظري سوي من مسکين کن
اي شکر لب نظري سوي من مسکين کن
شاعر : سيف فرغاني
ترک يک بوسه بگو کام مرا شيرين کن اي شکر لب نظري سوي من مسکين کن تو از آن پسته مرا طوطي شکرچين کن دهن و قند لبت پستهي شکر مغزست سنبل جعد بيفشان و جهان مشکين کن نرگس مست بگردان، دل و جان برهم زن دم به دم پيرهني پر ز گل و نسرين کن ز آن تني کز سمن و ياسمنش عار آيد تا بگويم که نگاهي به من غمگين کن تو ز کار دگران هيچ نميپردازي آفتابا نظري سوي من مسکين کن همه ذرات جهان از تو مدد ميخواهند آخر اي شاه رخ خود سوي اين فرزين کن عالمي بيدق نطع هوس وصل تواند ببري يا ببرم؟ عاقبتم تعيين کن با تو در هر ندبم دست عمل جان بازي است روي چون آينه بنما و مرا خودبين کن نخوهم ديدن خود آرزويم ديدن تست تا برو سر نهم اي بخت مرا تمکين کن آستان در تو خواستم از دولت، گفت آن به تو کي رسد از خاک چو سگ بالين کن گفت هيهات که آن خوابگه شيران است تا برين ختم شود فاتحه را آمين کن از پي فاتحهي وصل دعايي گفتم تو به شيرين لب خود شور ورا تسکين کن سيف فرغاني شوريده شد از ديدن تو