مرغ دلم صيد کرد غمزهي چون تير او شاعر : سيف فرغاني لشکر خود عرض داد حسن جهان گير او مرغ دلم صيد کرد غمزهي چون تير او شير سياه است عشق، با همه نخجير او باز سپيد است حسن، طعمهي او مرغ دل ترک دو عالم شناس اول تکبير او عشق نماز دل است، مسجد او کوي دوست فوت شود وصل دوست از تو به تاخير او هست وضوش آب چشم، روز جوانيش وقت بر دل هر کس که تافت نور تباشير او عشق چو صبح است ديد روي چو خورشيد دوست بي خبري از دو کون مبدا تاثير او خمر الهي است عشق...