دل ز هر نقش گشته ساده مرا شاعر : صائب تبريزي دو جهان از نظر فتاده مرا دل ز هر نقش گشته ساده مرا ميگزد همچو مار، جاده مرا تا چو مجنون شدم بيابانگرد دست بر روي هم نهاده مرا صبر در مهد خاک چون طفلان نيست انديشهي زياده مرا چون گهر قانعم به قطرهي خويش يک گره گر شود گشاده مرا صد گره در دلم فتد چو صدف همچو آيينه، لوح ساده مرا تختهي مشق نقشها کرده است ميشود تشنگي زياده مرا هر قدر بيش باده مينوشم کرده آسوده از اراده مرا بيخودي...