رخ سوي خرابات نهاديم دگربار
رخ سوي خرابات نهاديم دگربار
شاعر : فخرالدين عراقي
در دام خرابات فتاديم دگربار رخ سوي خرابات نهاديم دگربار در دير مغان روزه گشاديم دگربار از بهر يکي جرعه دو صد توبه شکستيم در پيش رخش سر بنهاديم دگربار در کنج خرابات يکي مغبچه ديديم در دست يکي مغبچه داديم دگربار آن دل که به صد حيله ز خوبان بربوديم صدبار بمرديم و بزاديم دگربار يک بار نديديم رخش وز غم عشقش بيعشق رخش زنده مباديم دگربار ديديم که بيعشق رخش زندگيي نيست با اين همه غم، بين که چه شاديم دگربار غم بر دل ما تاختن آورد ز عشقش بنگر، دل و دين داده به باديم دگربار شد در سر سوداي رخش دين و دل ما اينک همه در عين فساديم دگربار عشقش به زيان برد صلاح و ورع ما با هستي خود جمله کساديم دگربار با نيستي خود همه با قيمت و قدريم چون نيست شود، جمله مراديم دگربار تا هست عراقي همه هستيم مريدش