گر آفتاب رخت سايه افکند بر خاک گر آفتاب رخت سايه افکند بر خاکشاعر : فخرالدين عراقي زمينيان همه دامن کشند بر افلاکگر آفتاب رخت سايه افکند بر خاکشعاع خور ننمايد، اگر نباشد خاکبه من نگر، که به من ظاهر است حسن رختکه روي پاک نمايد، بود چو آينه پاکدل من آينهي توست، پاک ميدارشچو جان من به لب آمد چه ميکنم ترياک؟لبت تو بر لب من نه، ببار و بوسه بدهکه بر تو آيد تيري که مي زني بيباکبه تير غمزه مرا ميزني و ميترسمبراي آنکه به من حسن خود کني ادراکبراي صورت خود سوي من نگاه کنيو گرنه سوي عدم نظر کني؟حاشاکمرا به زيور هستي خود بياراييز بينيازي تو کردمي گريبان چاکاگر نبودي بر من لباس هستي توکف تو نيست محيطي که رد کند خاشاکمده ز دست به يک بارگي عراقي را