تنگ آمدم از وجود خود، تنگ تنگ آمدم از وجود خود، تنگشاعر : فخرالدين عراقي اي مرگ، به سوي من کن آهنگتنگ آمدم از وجود خود، تنگفرياد رسم ازين دل تنگبازم خر ازين غم فراوانتا کي به اميد بوي يا رنگ؟تا چند آخر اميد يابيم؟فارغ گردم ز نام و از ننگ؟کي بود که ز خود خلاص يابمافتان خيزان، چو لاشهي لنگافتادم در خلاب محنتيک گام شود هزار فرسنگگر بر در دوست راه جويمدر ديدهي من فتد دو صد سنگور جانب خود کنم نگاهيچون در نگرم، روم چو خرچنگور در ره راستي روم راستآيد همه زخم خار در چنگور زانکه به سوي گل برم دستاز دشمن پر فسون و نيرنگدارم گلهها، ولي نه از دوستبا خود بود، ار بود مرا جنگبا دوست مرا هميشه صلح استکو بر تن خود نگشت سرهنگاين جمله شکايت از عراقي است