امروز مرا در دل جز يار نميگنجد
امروز مرا در دل جز يار نميگنجد
شاعر : فخرالدين عراقي
تنگ است، از آن در وي اغيار نميگنجد امروز مرا در دل جز يار نميگنجد وندر دلم از مستي جز يار نميگنجد در ديدهي پر آبم جز يار نميآيد غم چاره نمييابد، تيمار نميگنجد با اين همه هم شادم کاندر دل تنگ من از غايت تنگ آمد کين بار نميگنجد جان در تنم ار بيدوست هربار نميگنجد در بزم وصال او هشيار نميگنجد کو جام مي عشقش؟ تا مست شوم زيراک: کاندر خم زلف او دلدار نميگنجد کو دام سر زلفش؟ تا صيد کند دل را جايي که يقين آيد پندار نميگنجد چون طره برافشاند اين روي بپوشاند آنجا که وطن سازد ديار نميگنجد عشقش چو درون تازد جان حجره بپردازد از شادي آن در پوست چون نار نميگنجد اين قطرهي خون تا يافت از خاک درش بويي اندر حرم جانان غمخوار نميگنجد غم گرچه خورد جانم، هم غم نخورم زيراک: دل گفت: برو، کانجا هر چار نميگنجد تحفه بر دل بردم جان و تن و دين و هوش کاندر حرم جانان جز يار نميگنجد خواهي که درآيي تو، بگذار عراقي را