با عشق زلف و خالت ايمان چه کار دارد؟ | | با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟ |
با وصل جانفزايت هجران چه کار دارد؟ | | با عشق دلگشايت عاشق کجا برآيد؟ |
با جلوهگاه وصلت هجران چه کار دارد؟ | | در بارگاه دردت درمان چه راه يابد؟ |
با عيش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟ | | با سوز بيدلانت مالک چه طاقت آرد؟ |
در سايهي دو زلفت پنهان چه کار دارد؟ | | گرنه گريخت جانم از پرتو جمالت |
هجري بدين درازي با جان چه کار دارد؟ | | چون در پناه وصلت افتاد جان نگويي: |
پوسيده استخواني بر خوان چه کار دارد؟ | | گر در خورت نيابم، شايد، که بر سماطت |
در کلبهي گدايان سلطان چه کار دارد؟ | | آري عجب نباشد گر در دلم نيابي |
آنجا که آن کمال است نقصان چه کار دارد؟ | | من نيز اگر نگنجم در حضرتت، عجب نيست |
در عالم حقيقت بطلان چه کار دارد؟ | | در تنگناي وحدت کثرت چگونه گنجد |
کانجا که درد نبود درمان چه کار دارد؟ | | گويند نيکوان را نظارگي نبايد |
آن دم ميان ايشان دربان چه کار دارد؟ | | آري، ولي چو عاشق پوشيد رنگ معشوق |
مالک چه زحمت آرد؟ رضوان چه کار دارد ؟ | | جايي که در ميانه معشوق هم نگنجد |
کانجا که دردش آمد درمان چه کار دارد؟ | | هان! خسته دل عراقي، با درد يار خو کن |