اگر يکبار زلف يار از رخسار برخيزد
اگر يکبار زلف يار از رخسار برخيزد
شاعر : فخرالدين عراقي
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخيزد اگر يکبار زلف يار از رخسار برخيزد وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخيزد وگر غمزهاش کمين سازد دل از جان دست بفشاند چو عشقش روي بنمايد خرد ناچار برخيزد چو رويش پرده بگشايد که و صحرا به رقص آيد ز هر گوري دو صد بيدل ز بوي يار برخيزد صبا گر از سر زلفش به گورستان برد بويي هزاران عاشق از سقسين و از بلغار برخيزد نسيم زلفش ار ناگه به ترکستان گذر سازد ز کويش دست بفشاند قلندروار برخيزد نواي مطرب عشقش اگر در گوش جان آيد چو اندوهش شود غم خور ز دل تيمار برخيزد چو ياد او شود مونس ز جان اندوه بنشيند چو عياران مکن کاري که گرد از کار برخيزد دلا بيعشق او منشين ز جان برخيز و سر در باز کزين درياي بيپايان گهر بسيار برخيزد درين دريا فگن خود را مگر دري به دست آري که عالم پيش قدر تو چو خدمتکار برخيزد وگر موجيت بربايد، زهي دولت، تو را آن به که بيعشق آن حجاب تو ز ره دشوار برخيزد حجاب ره تويي برخيز و در فتراک عشق آويز ز خواب اين ديدهي بختت مگر يکبار برخيزد عراقي، هر سحرگاهي بر آر از سوز دل آهي