ناگه بت من مست به بازار برآمد
ناگه بت من مست به بازار برآمد
شاعر : فخرالدين عراقي
شور از سر بازار به يکبار برآمد ناگه بت من مست به بازار برآمد بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد بس دل که به کوي غم او شاد فروشد ممن ز دل و گبر و ز زنار برآمد در صومعه و بتکده عشقش گذري کرد شور و شغبي از در خمار برآمد در کوي خرابات جمالش نظر افگند فرياد و فغان از دل ابرار برآمد در وقت مناجات خيال رخش افروخت سرمست و خرامان به سر دار برآمد يک جرعه ز جام لب او ميزدهاي يافت از سوز دلش شعلهي انوار برآمد در سوختهاي آتش شمع رخش افتاد از آتش سوزان گل بي خوار برآمد باد در او سر آتش گذري کرد صد مهر ز هر سو به شب تار برآمد ناگاه ز رخسار شبي پرده برانداخت صد نالهي زار از دل بيمار برآمد باد سحر از خاک درش کرد حکايت کز بوک و مگر جان خريدار برآمد کي بو که فروشد لب او بوسه به جاني؟