زو دعوي «النار ولاالعار» برآمد
زو دعوي «النار ولاالعار» برآمد
شاعر : فخرالدين عراقي
المنةلله که پس از منت بسيار زو دعوي «النار ولاالعار» برآمد دور از لب و دندان عراقي همه کامم مقصود و مرادم ز لب يار برآمد ناگه بت من مست به بازار برآمد زان دو لب شيرين شکر بار برآمد مانا به کرشمه سوي او باز نظر کرد شور از سر بازار به يکبار برآمد با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟ کين شور و شغب از سر بازار برآمد در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت کاشوب و غريو از در خمار برآمد آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار فرياد و فغان از دل ابرار برآمد تا جز رخ او هيچ کسي هيچ نبيند جان و دل و چشم همه از کار برآمد هر بار به رنگي بت من روي نمودي در جمله صور آن بت عيار برآمد و آن شيفته کز زلف و قدش دار و رسن يافت آن بار به رنگ همه اطوار برآمد فيالجمله برآورد سر از جيب بزودي بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او ديد هر دم به لباسي دگر آن يار برآمد