هر که در بند زلف يار بود
هر که در بند زلف يار بود
شاعر : فخرالدين عراقي
در جهانش کجا قرار بود؟ هر که در بند زلف يار بود در دلش بس که خار خار بود وانکه چيند گلي ز باغ رخش تا قيامت در آن خمار بود وانکه ياد لبش کند روزي نه زياري روزگار بود کارهايي که چشم يار کند همه خود نقش آن نگار بود فتنههايي که زلفش انگيزد نالهي بيدلان زار بود از فلک آنکه هر شبي شنوي آن کزو چرخ را مدار بود نفس عاقشان او باشد چند مسکين در انتظار بود؟ يک شبي با خيال او گفتم: گفت: جان را چه اعتبار بود؟ روي بنما، که جان نثار کنم کي تو را نزد دوست بار بود؟ تا تو در بند خويشتن ماني عشق را با غرض چه کار بود؟ نبود عاشق آنکه جويد کام ور همه خود وصال يار بود عاشق آن است کو نخواهد هيچ کانکه به بود اختيار بود اي عراقي، تو اختيار مکن
مقالات مرتبط