دل گم شد، ازو نشان نيابم
دل گم شد، ازو نشان نيابم
شاعر : فخرالدين عراقي
آن گم شده در جهان نيابم دل گم شد، ازو نشان نيابم پيدا و نهان نشان نيابم زان يوسف گم شده به عالم ره بر در دوستان نيابم تا گوهر شب چراغ گم شد بوي گل و بوستان نيابم تا بلبل خوشنواي گم شد عيش خوش جاودان نيابم تا آب حيات رفت از جوي زان است که جز زيان نيابم سرمايه برفت و سود جويم چون در چه کن فکان نيابم آن يوسف خويش را چه جويم؟ از خود بجز اين گمان نيابم هم بر در دوست باشد آرام چاره بجز از فغان نيابم بر خاک درش چرا ننالم ؟ دل، کز غم او امان نيابم چون جانش عزيز دارم، آري يک مشفق مهربان نيابم تا بر من دلشده بگريد يک يار درين زمان نيابم تا يک نفسي مرا بود يار جز ديدهي خونفشان نيابم ياري ده خويشتن درين حال چون لقمه جز استخوان نيابم بر خوان جهان چه مينشينم؟ نقدي چو درين دکان نيابم بيحاصل ازين دکان بخيزم چه چاره، چو نردبان نيابم خواهم که شوم به بام عالم افسوس که ريسمان نيابم! خواهم که کشم ز چه عراقي
مقالات مرتبط