ما چو قدر وصلت، اي جان و جهان، نشناختيم ما چو قدر وصلت، اي جان و جهان، نشناختيمشاعر : فخرالدين عراقي لاجرم در بوتهي هجران تو بگداختيمما چو قدر وصلت، اي جان و جهان، نشناختيمسوز دل را مرهم از مژگان ديده ساختيمما که از سوز دل و درد جدايي سوختيمجان ما خون گشت و دل در موج خون انداختيمبسکه ما خون جگر خورديم از دست غمتبشنو اين سازي که ما از خون دل بنواختيمدر سماع دردمندان حاضر آ، يارا، دميعمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختيمعمري اندر جستو جويت دست و پايي ميزديمبر بساط راستي نزد وفا کژ باختيمزان چنين مانديم اندر ششدر هجرت، که مااز طرب فارغ شديم و با غمت پرداختيمچون عراقي با غمت ديديم خوش، ما همچو او