نگار از سر کويت گذر کردن توان؟ نتوان
نگار از سر کويت گذر کردن توان؟ نتوان
شاعر : فخرالدين عراقي
به خوبي در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان نگار از سر کويت گذر کردن توان؟ نتوان ز ملک خويش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان چو آمد در دل و ديده خيالت آشنا بنشست قضاي آسماني را دگر کردن توان؟ نتوان مرا اين دوستي با تو قضاي آسماني بود از آن معني رقيبان را خبر کردن توان؟ نتوان چو با ابروي تو چشمم به پنهاني سخن گويد بجز جان پيش تير تو سپر کردن توان؟ نتوان چو چشم مست خونريزت ز مژگان ناوک اندازد ز تير غمزهي مستت حذر کردن توان؟ نتوان گرفتم خود که بگريزم ز دام زلف دلگيرت ز خون بيگناه او را حذر کردن توان؟ نتوان نگويي چشم مستت را، که خون من همي ريزد به پيران سر عراقي را سمر کردن توان؟ نتوان بگو با غمزهي شوخت، که رسواي جهانم کرد: