بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهي خون شاعر : فخرالدين عراقي که بيتو زار چنان شد که: من نگويم چون؟ بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهي خون چنان که هر که ببيند برو بگريد خون ببين که پيش تو در خاک چون همي غلتد؟ فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون بمانده بي رخ زيباي خويش دشمن کام نه روي آنکه ز دست بلا شود بيرون نه پاي آنکه ز پيش زمانه بگريزد گذشت آب چو از سر، چه سود چاره کنون؟ کنون چه چاره؟ که کار دلم ز چاره گذشت چه سود درد دلم را علاج با معجون؟...