چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون

چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون شاعر : فخرالدين عراقي مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟ چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون چو حلقه بين که بمانده است بر در تو کنون دلم، که از سر سودا به هر دري مي‌شد چگونه جاي دگر باشدش قرار و سکون؟ کسي که خاک درت دوست‌تر ز جان دارد که هيچ قدر ندارد بهاي قطره‌ي خون دلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش چرا بود دل مسکين چو ريگ در جيحون؟ چو رايگان است آب حيات در جويت ولي ز مهر تو هرگز نگشت ديگر گون دل...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون
چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون
چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون

شاعر : فخرالدين عراقي

مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟چو دل ز دايره‌ي عقل بي تو شد بيرون
چو حلقه بين که بمانده است بر در تو کنوندلم، که از سر سودا به هر دري مي‌شد
چگونه جاي دگر باشدش قرار و سکون؟کسي که خاک درت دوست‌تر ز جان دارد
که هيچ قدر ندارد بهاي قطره‌ي خوندلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش
چرا بود دل مسکين چو ريگ در جيحون؟چو رايگان است آب حيات در جويت
ولي ز مهر تو هرگز نگشت ديگر گوندل عراقي اگر چه هزار گونه بگشت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط