تا ز آتش فراق دل عاشقي نسوخت
تا ز آتش فراق دل عاشقي نسوخت
شاعر : فخرالدين عراقي
خوشبو کند بخور تو ايوان صبحگاه تا ز آتش فراق دل عاشقي نسوخت کوته مکن دو دست ز دامان صبحگاه خواهي چو صبح سر ز گريبان برآوري ميسنج نقد خويش به ميزان صبحگاه باشد که قلب ناسرهي تو سره شود صبح اميد تو ز گريبان صبحگاه دامان صبح گير، مگر سر برآورد انداز پيش مرغ خوش الحان صبحگاه چون دانهاي، دل تو که چون جوز غم شده است محروم شد ز روح فراوان صبحگاه شب خفته ماند بخت عراقي، از آن سبب کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه مانا دميد بوي گلستان صبح گاه خوش نعرهاي است نعرهي مستان صبحگاه خوش نغمهاي است نغمهي مرغان صبح دم زيبد، که باز شد در بستان صبحگاه وقتي خوش است و مرغ دل ار نغمهاي زند بادي که ميوزد ز گلستان صبحگاه از صد نسيم گلشن فردوس خوشتر است نقد است اين دم آنهمه بر خوان صبحگاه در خلد هرچه نسيه تو را وعده دادهاند غم ميزبان و ما همه مهمان صبحگاه خوش مجلسي است: درد نديم و دريغ يار خوشبو نشد نسيم گلستان صبحگاه جانا، بخور ساز درين بزم، تا مگر