اي جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
اي جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
شاعر : فخرالدين عراقي
عالمي در شور و شوري در جهان انداخته اي جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته آرزويت غلغلي در آسمان انداخته عشق رويت رستخيزي از زمين انگيخته چون سپندي جان مشتاقان در آن انداخته چشم بد از تاب رويت آتشي افروخته در دل بيچارگان شور و فغان انداخته روي بنموده جمالت، باز پنهان کرده رخ آرزويي در دل اين ناتوان انداخته ديدن رويت، که ديرينه تمناي دل است بر سر کوي تو سر بر آستان انداخته چند باشد بيدلي در آرزوي روي تو؟ چون نيايد باز تير از کمان انداخته بيتو عمرم شد، دريغا! و چه حاصل از دريغ؟ دست در کام نهنگ جان ستان انداخته ماندهام در چاه هجران، پاي در دنبال مار جذبههاي دلربايي ريسمان انداخته؟ هيچ بينم باز در حلق عراقي ناگهان