اي دل، بنشين چو سوکواري شاعر : فخرالدين عراقي کان رفت که آيد از تو کاري اي دل، بنشين چو سوکواري بي کار چه ماندهاي تو، باري؟ وي ديده ببار اشک خونين چون نيست جز اوت هيچ ياري وي جان، بشتاب بر در دوست تا در نگري به دوستداري گو: آمدهام به درگه تو ور رد کني، اينت خاکساري گر بپذيرم: اينت دولت از درگه تو اميدواري؟ نوميد چگونه باز گردد در بندگي تو روزگاري ياد آر ز من، که بودم آخر ناکام شدم به هر دياري چون از تو جدا فکندم ايام ...