نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟

نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟ شاعر : فخرالدين عراقي چو شادم مي‌تواني داشت، غمگينم چرا داري؟ نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟ چه غم خواري؟ که هر ساعت تنم را در بلا داري چه دلداري؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آري چگونه دوستي باشد، که جانم در عنا داري؟ به کام دشمنم داري و گويي: دوست مي‌دارم که گر گردم هلاک از غم من مسکين، روا داري چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکين بجاي تو بميرم گر چنين، دانم مرا از خود جدا داري بکن رحمي که مسکينم،...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟
نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟
نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟

شاعر : فخرالدين عراقي

چو شادم مي‌تواني داشت، غمگينم چرا داري؟نگارا، از وصال خود مرا تا کي جدا داري؟
چه غم خواري؟ که هر ساعت تنم را در بلا داريچه دلداري؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آري
چگونه دوستي باشد، که جانم در عنا داري؟به کام دشمنم داري و گويي: دوست مي‌دارم
که گر گردم هلاک از غم من مسکين، روا داريچه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکين بجاي تو
بميرم گر چنين، دانم مرا از خود جدا داريبکن رحمي که مسکينم، ببخشايم که غمگينم
چو مي‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داري!مرا گويي: مشو غمگين، که خوش دارم تو را روزي
ميان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داريعراقي کيست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط