وشاقي اعجمي با دشنه در دست شاعر : عطار به خون آلوده دست و زلف چون شست وشاقي اعجمي با دشنه در دست گره بر ابرو و پر خشم و سرمست کمر بسته کله کژ برنهاده به کس در ننگرست از پاي ننشست درآمد در ميان خرقهپوشان دلش بگشاد و زناريش بربست بزد يک دشته بر دل پير ما را چون آتش پارهاي آن پير در جست چو کرد اين کار ناپيدا شد از چشم ز جام نيستي در صورت هست درآشاميد درياهاي اسرار ز ننگ خويشتن بيني برون رست خودي او به کلي زو فرو ريخت بدان مطلوب...