شمع رويت را دلم پروانهاي است شاعر : عطار ليک عقل از عشق چون بيگانهاي است شمع رويت را دلم پروانهاي است جان ناپرواي من پروانهاي است پر زنان در پيش شمع روي تو يک سر موي توام در شانهاي است بر سر موي است جان کز ديرگاه هر شکن از زلف تو بتخانهاي است زلف تو زنار خواهم کرد از آنک جان خون آلود من پيمانهاي است واندران بتخانه درد عشق را هر که گويد يافتم ديوانهاي است وصل تو گنجي است پنهان از همه زانکه گر گنجي است در ويرانهاي است در...