هر که درين درد گرفتار نيست
هر که درين درد گرفتار نيست
شاعر : عطار
يک نفسش در دو جهان کار نيست هر که درين درد گرفتار نيست ديدهي او محرم ديدار نيست هر که دلش ديدهي بينا نيافت جز به صفت صورت ديوار نيست هر که ازين واقعه بويي نبرد هرکه در اين باديه خونخوار نيست خوار شود در ره او همچو خاک جاي تو جز آتش و جز دار نيست اي دل اگر دم زني از سر عشق جز قدح دردي خمار نيست پردهي اين راز که در قمر جان است در حرم شاه سزاوار نيست آنکه سزاوار در گلخن است مرد سراپردهي اسرار نيست گلخني مفلس ناشسته روي در گذر از خود ره بسيار نيست کعبهي جانان اگرت آرزوست هيچ حجابيت چو پندار نيست گرچه حجاب تو برون از حد است در دو جهانت به ازين کار نيست پردهي پندار بسوز و بدانک نيست شو اندر طلب يار، نيست چند کني از سر هستي خروش سوختهتر از دل عطار نيست از طمع خام درين واقعه