در ده خبر است اين که ز مه ده خبري نيست شاعر : عطار وين واقعه را همچو فلک پاي و سري نيست در ده خبر است اين که ز مه ده خبري نيست بي خويش از آن شد که ز خويشش خبري نيست عقلم که جهان زير و زبر کرد به فکرت بسيار اثر جست و ز يک تن اثري نيست جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند مشکل سفري پيش که چون هر سفري نيست دل بر سر ره ماند که ميديد که هستش يا هيچ نيم يا که به جز من دگري نيست اين کار برون نيست ز دو نوع به تحقيق آشفته و سرگشته چو من نوحهگري...