دوش آمد زلف تاب داده شاعر : عطار جان را ز دو لب شراب داده دوش آمد زلف تاب داده از چشمهي خضر آب داده صد تشنهي آتشين جگر را صد نور به آفتاب داده زان روي که ماه سايهي اوست صد دشنامش جواب داده هر که از لب او سال کرده جامي به دل خراب داده زان باده که جان خراب او بود او را ز جگر کباب داده چون مست شده دل از شرابش تن در غم و اضطراب داده عطار در آتش فراقش