ز مي بر آتش جانم زد آبي | | درآمد از در دل چون خرابي |
کزين خوشتر نخوردستي شرابي | | شرابم داد و گفتا نوش و خاموش |
ميان جان برآمد آفتابي | | چو جان نوشيد جام جان فزايش |
دلم با خامشي ناورد تابي | | اگرچه خامشي فرمود ليکن |
برافکند از جمال خود نقابي | | فغان دربست تا آن شمع جانها |
ز دل خوش بر نمک ميزد کبابي | | چو جانم روي يار خوشنمک ديد |
عجب شوري عجايب اضطرابي | | همي ناگاه در جان من افتاد |
من اين ناخواندهام در هيچ بابي | | جهان از خود همي پر ديد و خود نه |
که دارد مشکل ما را جوابي | | درين منزل فرومانديم جمله |
چو آتش در دلم افتاد تابي | | برو عطار و دم درکش کزين سوز |