درآمد از در دل چون خرابي شاعر : عطار ز مي بر آتش جانم زد آبي درآمد از در دل چون خرابي کزين خوشتر نخوردستي شرابي شرابم داد و گفتا نوش و خاموش ميان جان برآمد آفتابي چو جان نوشيد جام جان فزايش دلم با خامشي ناورد تابي اگرچه خامشي فرمود ليکن برافکند از جمال خود نقابي فغان دربست تا آن شمع جانها ز دل خوش بر نمک ميزد کبابي چو جانم روي يار خوشنمک ديد عجب شوري عجايب اضطرابي همي ناگاه در جان من افتاد من اين ناخواندهام در هيچ بابي ...