اي گشته نهان از همه از بس که عياني شاعر : عطار ديده ز تو بينا و تو از ديده نهاني اي گشته نهان از همه از بس که عياني گر تو بنمايي رخ خويشم بتواني گر من طلبم دولت وصلت نتوانم آخر تو چه چيزي که نه سودي نه زياني شد در سر کار تو همه مايهي عمرم معلوم نشد خود که چه چيزي به چه ماني يک چند در انديشهي روي تو نشستم آخر تو کدامي که نه جاني نه جهاني اي جان و جهان نيست به هر جان و جهان هيچ چون نيک بديدم تو نه ايني و نه آني دل گفت که جاني و خرد گفت...