اي گشته نهان از همه از بس که عياني

اي گشته نهان از همه از بس که عياني شاعر : عطار ديده ز تو بينا و تو از ديده نهاني اي گشته نهان از همه از بس که عياني گر تو بنمايي رخ خويشم بتواني گر من طلبم دولت وصلت نتوانم آخر تو چه چيزي که نه سودي نه زياني شد در سر کار تو همه مايه‌ي عمرم معلوم نشد خود که چه چيزي به چه ماني يک چند در انديشه‌ي روي تو نشستم آخر تو کدامي که نه جاني نه جهاني اي جان و جهان نيست به هر جان و جهان هيچ چون نيک بديدم تو نه ايني و نه آني دل گفت که جاني و خرد گفت...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي گشته نهان از همه از بس که عياني
اي گشته نهان از همه از بس که عياني
اي گشته نهان از همه از بس که عياني

شاعر : عطار

ديده ز تو بينا و تو از ديده نهانياي گشته نهان از همه از بس که عياني
گر تو بنمايي رخ خويشم بتوانيگر من طلبم دولت وصلت نتوانم
آخر تو چه چيزي که نه سودي نه زيانيشد در سر کار تو همه مايه‌ي عمرم
معلوم نشد خود که چه چيزي به چه مانييک چند در انديشه‌ي روي تو نشستم
آخر تو کدامي که نه جاني نه جهانياي جان و جهان نيست به هر جان و جهان هيچ
چون نيک بديدم تو نه ايني و نه آنيدل گفت که جاني و خرد گفت جهاني
تغيير نداري که توان گفت که جانيتبديل نداري که توان خواند جهانت
گر اهل عياني به چه در بند عيانيعطار عيان است که محتاج بيان است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.