هر شبم سرمست در کوي افکني

هر شبم سرمست در کوي افکني شاعر : عطار وز بر خويشم به هر سوي افکني هر شبم سرمست در کوي افکني خسته و سرگشته چون گوي افکني در خم چوگان خويشم هر زمان همچو اشکم باز بر...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر شبم سرمست در کوي افکني
هر شبم سرمست در کوي افکني
هر شبم سرمست در کوي افکني

شاعر : عطار

وز بر خويشم به هر سوي افکنيهر شبم سرمست در کوي افکني
خسته و سرگشته چون گوي افکنيدر خم چوگان خويشم هر زمان
همچو اشکم باز بر روي افکنيگر بريزم پيش رويت اشک زار
پس کمان کين به بازوي افکنيچون همه تيري بيندازي تمام
زان سر زلف سمن بوي افکنيبوي گل اندر دماغ جان ما
از سر کين چين در ابروي افکنيگر سخن گويم ز چين زلف تو
حلق را در حلقه‌ي موي افکنيور کشد مويي دل از زلف تو سر
عاشقي ديوانه در روي افکنيهر شبي عطار را تا وقت صبح


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما