چون روي بود بدان نکويي شاعر : عطار نازش برود به هرچه گويي چون روي بود بدان نکويي خورشيد فلک به زرد رويي رويي که ز شرم او درافتاد بر بوي وصال او چه پويي چون در خور او نميتوان شد گر در ره درد مرد اويي خون ميخور و پشت دست ميخاي تا دست ز جان و دل نشويي جانان به تو باز ننگرد راست تا کي تو تويي تويي و تويي تو ره نبري تو تا تويي تو گم ناشده از تو چند جويي چيزي که ازو خبر نداري اي غره به خويشتن چه گويي گر گويندت چه گم شد از تو...