گفت ذو النون ميشدم در باديه شاعر : عطار بر توکل، بيعصا و زاويه گفت ذو النون ميشدم در باديه جان بداده جمله بر يک جايگاه چل مرقع پوش را ديدم به راه آتشي در جان پر جوشم فتاد شورشي در عقل بيهوشم فتاد سروران را چند اندازي ز پاي گفتم آخر اين چه کارست اي خداي خود کشيم و خود ديتشان ميدهيم هاتفي گفتا کزين کار آگهيم گفت تا دارم ديت اينست کار گفت آخر چند خواهي کشت زار ميکشم تا تعزيت ميماندم در خزانه تاديت ميماندم گرد عالم سرنگونش...